رسته‌ها
فهم آدمی و مبانی توسعه سیاسی
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 32 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 32 رای
از منظر جامعه شناسی انسان موجودی اجتماعی و سیاسی است که در مسیر تاریخی خود از موجودی بدوی تا رسیدن به جامعه مدنی و تکثر گرا، فراز و نشیب سختی های سختی را از سر گذرانده است .
انسان یگانه موجود ناطقی است که می اندیشد و شک می کند و با آگاهی از مرگ خود به عوالم غیر مادی نیز فکر می کند. در روند تکامل مدنیت، اسطوره و دین و فلسفه انعکاسی از فهم آدمی از جهان پیرامون خود بوده اند که هم گام با تحولات سیاسی ،اقتصادی و پویش های علمی، این دیدگاه ها و نگرش ها نیز مانند همه چیزهای دیگر جهان انسانی دستخوش تحول و دگرگونی شده اند. هیچکس را یارای دسترسی به کل حقیقت نیست، اما همین تلاش تراژدیک انسانی است که زندگی را با معنا می‌کند، و به انسان این توانایی را می دهد که افق های فکریش را ارتقا دهد و به جای اخلاق بندگی و پیروی محض از کلان روایت ها و گفتمان های حاکم، شک کند و دوباره بیندیشد
هدف این رساله کوتاه ارزیابی و نقد آرای اندیشمندان و فلاسفه تأثیر گذار در تبیین جهان بینی انسان و نقش آنان در تحول ساختارهای مدنی و سیاسی جامعه بشری به خصوص از عصر روشنگری در اروپا تا دوران معاصر است.
بخش اول
فلاسفه بزرگ یونان و جهان بینی متافیزیکی (ایده آلیسم )
بخش دوم
عصر تجربه گرائی و فلاسفه سیاسی
بخش سوم
عقل پرسشگر و پیشگامان جامعه مدنی
بخش چهارم
تحولات اجتماعی ،بی ثباتی امر اخلاقی و بار سنگین هستی
بخش پنجم
دموکراسی توسعه گرا(جامعه مدنی ) و جامعه شناسی جباریت
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
66
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

سفر در عمق خاطره ها
سفر در عمق خاطره ها
0 امتیاز
از 0 رای
زن در آینه مطبوعات
زن در آینه مطبوعات
4 امتیاز
از 13 رای
خوراک و فرهنگ
خوراک و فرهنگ
4.6 امتیاز
از 19 رای
یک حرف از هزاران - جلد ۱
یک حرف از هزاران - جلد ۱
3 امتیاز
از 1 رای
برنامه ریزی فرهنگی 2
برنامه ریزی فرهنگی 2
4.6 امتیاز
از 5 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی فهم آدمی و مبانی توسعه سیاسی

تعداد دیدگاه‌ها:
16
روشنفکران محفلی در ایران
وقتی به تاریخ دهه های اخیر ایران می نگریم ،باورمان می شود بر خلاف سیاستمدران (به معنای مثبت یا منفی آن) نقش روشنفکران ایرانی در تغییرات و تحولات اجتماعی ایران چه قبل و چه بعد از سقوط رژیم شاه بسیار کم رنگ و گاه خنثی بوده است و این گروه از افراد ارتباط ارگانیک و زنده ای با بدنه اجتماع نداشته اند و شاید بی مناسبت نباشد آنها را روشنفکران محفلی بخوانیم که در مجله یا نشریه و یا انجمنی دور هم جمع می شده اند و در فضایی نا کجا آبادی با مخاطبینی از جنس خود داد و ستد هایی فرهنگی یا اجتماعی و یا مذهبی را مبادله می کرده اند و به جز معدودی از این افراد ،سایرین در جزیره های تصنعی در قالب استاد و شاگرد و هوادار به حیات بی رمق خود ادامه داده اند. در دهه های اخیر به جز امام خمینی به عنوان رهبری مذهبی و سیاسی که بینش جدیدی از اسلام شیعی را که متاثر از افراد شاخصی چون آیت الله مدرس و آیت الله شیخ فضل الله نوری و امثال آنها بود ، موفق نشدند دیدگاه های خود را به بدنه اجتماع تزریق و جاری کنند و به عبارت دیگر سال هاست ایرانی از داشتن روشنفکران تاثیر گذار بی نصیب بوده است و کلا مقوله روشنفکری در این مرز و بوم در فقدان اندیشه هایی که با ماهیت تاریخی و سنتی و مراحل رشد اقتصادی و مدنی در ایران قرابتی داشته باشد، مغفور مانده است.
شاید این سوال پیش آید این نوشتار در زمینه روشنفکری دینی در صدد نفی افرادی چون دکتر شریعتی ها و افرادی چون دکتر سروش و مصطفی ملکیان و مانند آنها باشد، اما مساله آنستکه که دیدگاه های این بزرگان ماهیتی مستقل نداشته و بیشتر ادغام اندیشه های اسلامی با نظریات فلسفی اندیشمندانی چون پوپر و آیزا برلین و ژان پل سارتر و امثال آنها می باشد که در واقع نظریات جدیدی نیستند و تلاشی برای آشتی دادن نظریات فلسفی غرب با دیدگاه های اسلامی است و بسیار هم طبیعی است که مطلوب و مورد قبول حوزه های علمیه که بر باور هائی سنتی از اسلام بنا شده اند نباشد، به عنوان مثال نظریات دکتر شریعتی عمدتا منبعث از سه دیدگاه اسلام ، اگزیستانسیالیسم بخصوص نظریات سارتر و سوسیالیسم اروپایی و نظریه پردازان آن می باشد که به عنوان تشیع علوی و انقلابی ارائه کرده است و بر دیدگاه های دکتر سروش بی تردید اندیشه های پلورالیسمی کارل پوپر و آیزا برلین تاثیری مهم داشته اند، در واقع عنصر روشنفکری مذهبی فاقد نظریاتی بدیل و درونزا می باشد و به عبارتی فرهنگ ایرانی سال هاست از تئوریسین و فیلسوفان مبدع و بنیان گذار تهی بوده است.
به رغم آنکه روشنفکر باید پیشروی مردمان عصر خود باشد ولی عقل و منطق دلالت بر آن دارد که بقول سقراط با طرح سولاتی آنان را به اندیشیدن تشویق کرد و همگام با رشد زمینه های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ، دیدگاه های آنان را ارتقا داد و از غلطیدن به افراط گری اجتناب نماید، زیرا روشنفکرانی که با مردمان خود ارتباط ارگانیک و عمیقی نداشته باشند در روند تحولات اجتماعی نقشی حاشیه ای خواهند داشت و تاثیر کذار نیستنند و این همان پاشنه آشیل روشنفکران عصر ماست.

در مباحث انسان شناسی "آنترولوژی" انسان موجودی اجتماعی توصیف می شود که مثل همه موجودات زنده،غرایز طبیعی مثل صیانت از نفس شامل رفع گرسنگی و تشنگی ،احساس امنیت ، تولید مثل و تنازع بقا ،در ذات وی نهادینه شده است و هرگاه در جامعه ای بنیاد های اخلاقی سست شوند و یا در اثر فتور و ضعف دولت مرکزی اجرای قوانین به حالت تعلیق در آید مانند آنچه که در جنگ ها و آشوب ها شاهد آن بوده ایم ،هنوز هم وحشیانه ترین و خشن ترین اعمال از این موجود متفکرِ دوپا به منصه ظهور می رسد وجنایات بوکو حرام ،داعش ،القاعده ،نسل کشی های جنگ بالکان در همین سال ها اخیر دلالتی است که نشان می دهد که بسیاری از انسان ها به رغم همه ی جهش های علمی بخصوص در چند قرن اخیر و بر خلاف نظریات روانشناسی کارل یونگ که به انتقال سرشتی کهن الگو ها در نهاد بشری،معتقد بود،هنوز شالوده تمدن بر بنیان های سستی قرار دارد که در فقدان نظام های متمرکز و قانون گرا و یا عدم اعتقاد وابستگی به نهاد های دینی و اخلاقی انسان گرا ،همه ی آنچه به عنوان تمدن انسانی می خوانیم در معرض تهدید و ویرانی است و از آنجاکه همه انسان ها افرادی نخبه و تعقل گرا نیستند ، روشنگری دینی و خرافه زدائی از ادیان الهی و ترس از عقوبت آن جهانی هنوز هم به عنوان یک آلترناتیو، نقش موثر و مهمی در حفظ دستاورد های تمدن بشری ایفا می کنند و تضعیف آن در میان توده های مردمی عملی عاقلانه نیست وضرورت دارد مباحث مرتبط به دین و بی دینی به افراد نخبه ای محدود شود که موازین اخلاقی در وجودشان نهادینه شده است و محرک اعمال آنها سودای بهشت و ترس از دوزخ نیست.
در جوامع انسانی دیوانگی و جنون فردی امری نادر است با این وجود بی آنکه وارد جرئیات جامعه شناسی و انگیزه های روانی جنبش های کور و گله وار مشابه جنبش های نازیسم ، فاشیسم و تسویه های خونین بلشویک ها در شوروی سابق ، کشتار های وحشیانه رژیم پل پوت در کامبوج ومنازعات فرقه در دهه آخر قرن بیستم در بالکان ،کشتار های قبیله ای در رواندا و جنایات وحشیانه القاعده و داعش در دو دهه قرن بیست و یکم شویم ،باید اذعان کرد افراطی گرایی عقیدتی و قومی آن زمان که بر" فقر فرهنگی" در لباس آرمانگرایی و جهاد عقیدتی و ناسیونالیسم افراطی ظهور کند ،به جنون و دیوانگی جمعی خطرناکی می انجامد که چون حریقی بی مهار ،خشک و تر را با هم می سوزاند و به خشونت و آدم کشی و قصاوت به عنوان بخشی از سائقه حیوانی نهفته در نهاد بشری دامن می زند و تاسف در اینجاست که در طول تاریخ بشری وقایعی از این دست کم نبوده اند وتا زمانیکه نهاد های بین المللی فارغ از سیاست ورزی و نفوذ قدرت های بزرگ به وظایف خود عمل نکنند، پایانی بر آنها نمی توان انتظار داشت و چه نیکوست این گفته جان استوارت میل را از خاطر نبرد :«یک انسان بدبختی و شر را نه فقط با اعمال خود ،بلکه گاه با بی عملی خویش به دیگری وارد می کند و در قضاوت نهائی در هر دو حالت او منشاء آسیب محسوب می شود.»
در هر حال یک انسان آزاد ، مسئول اعمال خود بوده و آزادی انتخاب دارد ، اما کدام انتخاب ؟
این کتاب برای چاپ جدید در اختیار ناشری قرار گرفته است و اگر مشکلات نشر اینگونه کتاب ها در دولت تدبیر حل شود با الحاقاتی چاپ خواهد شد.
تا در طلب گوهر کانی ، کانی
تا در هوس لقمه نانی ، نانی
این نکته و رمز اگر بدانی ، دانی
هر چیز که در جستن آنی ، آنی
مولانا
برخی از دردهای جامعه را سالهاست به آن عادت کرده ایم .
یکی از درد ها«اعتقاد» به «الگوی کامل» است. تفکری که میگوید یک فرد یا باید از همه لحاظ الگو باشد یا اساساً الگو نیست. تفکری که انسانها را «همه» یا «هیچ» میکند. تفکری که هرگز نمی پذیرد انسانها، «مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها» هستند .
نیاموخته ایم که یک نفر میتواند معتاد باشد، اما فلسفه را خوب بفهمد. یک نفر میتواند الکلی باشد،‌ اما خوب شعر بگوید. یک نفر میتواند خیانتکار باشد اما ریاضی را خوب بیاموزد. یک نفر میتواند نماز نخواند، اما اقتصاد را خوب بفهمد.
فرهنگی که در آن «دود سیگار را به حلق خود دادن» عیب است. اما «دود خودرو را به حلق خلق دادن» عادی تلقی میشود.
فرهنگی که در آن «مستی از شراب» جرم است و «سرمستی از قدرت»، طبیعی است.
فرهنگی که در آن، «حفظ حجاب» اولویت است اما «پاکدامنی» به فراموشی سپرده میشود.
فرهنگی که در آن، «کثیفی خانه» زشت است اما بیرون ریختن زباله از خودرو، زشت تلقی نمیشود.
«دختران با تار موی آشکار» دستگیر میشوند و دزدان، با «دم خروس پنهان» در میانه ی شهر آزادانه میگردند.
چنین میشود که آنکس که یک نفر را کشته است،‌ اعدام میشود و آنکه هر روز صدها سال عمر مردم را در پای اینترنت، به دلیل کندی و کنترل محتوا، تلف میکند، آزادانه به زندگیش ادامه میدهد.
فرهنگی که تو را معصوم میخواهد و به تو «حق خطا کردن» نمیدهدد، lمجبوری هر روز یک «ماسک» بر چهره بزنی. هیچ کس واقعیت تو را نمیداند. در خانه به شکلی زندگی میکنی و در بیرون شکل دیگر.
دین اساسش بر اعتقاد نهاده شده و دموکراسی بر قراردادی اجتماعی. رابطه دین رابطه عمودی است، رابطه فرد است با جهانی فرا انسانی‌، در حالی‌که رابطه دمکراتیک، رابطه‌ای است افقی، یعنی رابطه انسان با انسان. یا به عبارت دقیق‌تر، رابطه شهروند با شهروند. این اساس تفاوت ماهوی دین و دمکراسی هم هست. نتیجه منطقی این فرضیه آن است که اعتقاد و قرارداد را نمی‌توان هم عرض یکدیگر قرار داد. برای آنکه ما قرارداد دمکراتیک ببندیم، نیازی به اعتقاد دینی یا هر اعتقاد دیگر نیست. اما هر معتقدد دینی می‌تواند به قرارداد دموکراتیک بپیوندد.
واحد دین، مؤمن است و واحد دموکراسی شهروند. دین شهروند نمی‌شناسند. مؤمنان امت دینند. اینان از حقوقی برخوردارند که دیگران از آن محرومند...
در دمکراسی همه از حقوق یکسان برخوردارند، خواه مؤمن باشند یا کافر یا هر چه دیگر. این اصل است و حال آنکه اصل در دین تبعیض میان مومن و غیر مومن است.
در واقع، مسئله اساسی‌، نقطه عزیمت است. آیا اسلام و مسلمانی را باید اصل قرار داد یا شهروندی، آزادی و برابری تمام شهروندان را؟ در دموکراسی، شهروند آزاد می‌تواند مسلمان هم باشد.
در دموکراسی باید نقطه عزیمت تئوریک خود را از ایدئولژی خاص به شهروندی تغییر دهیم زیرا انتزاع و انتخاب جوهر مدرنیته است. لاجرم باید انتخاب کرد. یا این یا آن. اما نه هر دو و نه با هم.مهم آنستکه الویت اصلی را برای تنظیم مناسبات بین مردم و صاحبان قدرت مشخص کنیم.
خودمان را با جمله " تا قسمت چه باشد " گول نزنیم...
قسمت، اراده من و توست...
آقا من اساسا با فونتِ همه‌ی کتابهایی که از جناب «ذبیح مدرسی» هست مشکل دارم. یه فونتِ خیلی بدخوانا هست.
آیا برای کسِ دیگه چنین مشکلی نیست؟
مشکل روشنفکری ما
مسخ یا (الیناسیون) خطری است که فرد را در صورت تک بعدی دیدن عوامل تاریخی و قضاوت یک جانبه و همه چیز را بصورت سیاه یا سفید دیدن در معرض تعصبات غلط قرار می دهد و این مشکل جوامع تک بعدی و سیاست زده است، مثلا وقتی از رضا شاه یاد می کنیم یا او را معمار مدرنیته مجسم می کنیم ویا جباریت چنگیز خان را به او نسبت می دهیم و در ذهن ما رنگ خاکستری جایی ندارد.این تفکر مارا دچار همان معضلی می کند که برخی از نظام های حاکم هم گرفتارآنند:
تقسیم جامعه و مردم به خودی و غیر خودی !
فهم آدمی و مبانی توسعه سیاسی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک